تکه چسبانی های یک بانوی قلم به دست

آنچه می بینم و می اندیشم و توان گفتنش را ندارم...

تکه چسبانی های یک بانوی قلم به دست

آنچه می بینم و می اندیشم و توان گفتنش را ندارم...

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

چی شده که این مطلب رو می نویسم؟

خوب مسلما اتفاق های زیادی افتاده، اتفاقاتی که شاید هیچوقت نشه برای کسی در موردشون صحبت کرد، تعریف کرد، از کسی در مورد حل کردنشون نظر خواست. و تمام این اتفاق خانمی که من باشم رو به سمت استقلال خواهی بیش از حدی سوق داده که گاه بسیار جذاب و گاه بسیار سخت است

استقلال خواهی همراه با روحیه جنگجویی و هر وقت عادت زیاد جنگیدن داشته باشی ، جنگجو بودن جزء خصوصیات درونیت میشه

همیشه آماده به رزم هستی و هر واقعه ای رو جنگ میبینی. جنگ های کوچک و جنگ های بزرگ

و این باعث میشه این کشور جنگ زده درون هرگز آماده پذیرش صلح نباشه، نه این که صلح طلب نباشه ، نه، باور صلح براش ممکن نیست.

این که میشه ، گاهی بعد از شش ماه ، یک سال تلاطم برای یک هفته، یا حتی یک روز فارغ بود و آرامو اگه دست بده چنین روزی، تمام مدت قلبت در حال کوبیدنه،  انگار که بر طبل بکوبن و تو رو فرا بخونن به رزمی دیگر.

اگه روزی باشه که در آرامش بگذره ، کسل و خموده هستم

دنیا بر وفق مرادم نیست

حس می کنم از تکاپو و هدف و تلاش دور شدم. بقیه اسمم رو می ذارن خانم فعال و من اسمم رو میذارم خانم جنگجو در حال آماده باش.

فکر کنم قطعا این روحیه رو از مادرم به ارث بردم

مادر من زن باهوشیه

دل رحم بودن گاه باعث میشه هوش سرشارش به چشم نیاد و بقیه به عنوان پله ای برای موفقیت هاشون بهش نگاه کنن ، اما هرگز نمی تونن تصور کنن که همون موقع مادرم در حال فرصت دادن به اونهاست.

مادر من از جمله آدمهای باهوشیه که اشتباه هم می کنه و اشتباهاتشو میپذیره و تکرارشون نمیکنه

بسیار مقید به اخلاق و بسیار تلاشگر و بسیار جنگجو

اصولا زنهای جنگجو در کشور ما دوتا سرنوشت بیشتر ندارن:

یا همسر یک مرد زورگو و خودخواه میشن تا بقیه جنگ آوری هاشون صرف سروکله زدن با اون مرد و سرکوب شدن همیشه باشه و جنگ ابدیشون 

همواره ثابت کردن خودشون و استعدادهاشون به یک موجود خودخواه و خودپسند باشه

یا به عنوان یک عنصر عصیانگر مجبور به پذیرفتن انواع برچسب های ناروا بر پیکره وجودی خودشون میشن.

مادر من از دسته اول

و من، از دسته دوم

کی این جنگ تمام خواهد شد؟

واقعا نمی دونم

شاید هم هیچ وقت قصد تمام کردنش رو نداشته باشم

چرا که دنیا برای من بسیار شگفت انگیز است و برای صاحب شگفتی بودن باید جنگید، باید تکنیک های یک جنگ را بلد بود، باید دست حریف را بتوانی بخوانی وگرنه فاتحه ات خوانده است.

نه اینکه تمام جنگ ها خلاصه شوند در سروکله زدن با مردم، نه، که البته این هم یک وجه جنگ است و اتفاقا وجه مهمی هم هست اما همه آن نیست

باید بتوانی سیاستمدار باشی و در عین حال یک بازیگر، لطافت زنانه داشته باشی و در همان حال در نقش های مردانه قد علم کنی ، باید بتوانی خیلی جاهها بغضت را قورت بدی و تبدیلش کنی به فریاد چون هیچ جنگجویی در ملا عام گریه نمی کند

باید بتوانی همه را دوست داشته باشی و در همان لحظه از همه حذر کنی

باید بتوانی به اندازه تمام مردم، تمام شغل ها،، تمام منسب ها تجربه داشته باشی و در عین حال از جاده علایقت نیز به بیراهه نروی

باید بتوانی یک جامعه باشی

یک رهبر باشی

اما همان موقع، تنها، یک زن باشی

یک زن

با تمام محدودیت ها 

با تمام آزارها

با تمام خواهش ها

با تمام آنچه که این کره خاکی از تو می خواهد و از تو می سازد

باید باتوان ، تنها ، یک زن بود

تنها

یک زن

که شروع است و پایان !

مینا هوشمند


یک زن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۲ ، ۲۱:۰۵
بانو هوشمند

من تنها نیستم

در فاصله رقص خورشید پشت پلک هایم
جهان را در طیف بی امانی از قرمزها می بینم

موسیقی شگرف دستی که می نوازد
و پنهان است

بازی ظریف انگشتان باد
روی پوست عریان

تارهای روشن و هزار رنگ گیسوانم
جزر و مد پر ترنم اندامم
در دریایی که خلاصه شده 
توی یک صدف
و من می شنومش

من تنها نیستم
دستانم را دور شانه ها حلقه می کنم
خود را عاشقانه می جویم
آوا به آوا
با نفس هایت
که گاه دوراند و گاه بسیار نزدیک
کولی وار می رقصم

واژه هایم ،رنگ می شوند 
نقش می گیرند روی سپیدی ابری
که تصویر کمیاب چشم های تو را
از دوردست ها 
برایم 
به هدیه آورده اند.

من تنهایی ام را
یک شب
زیر ذات الکرسی و دب اکبر آن آسمان بی انتها
لا به لای سبز آبی موجها
رها کردم
و موبد شدم
به نگاهت
که در دوردست ها
دنیا را
اندازه دو صندلی
برای ما
تصور کرده بود.

من تنها نیستم
من خود را
به موسیقی دنیای تو بخشیده ام
و به سالهایی می اندیشم
که شانه به شانه
روی این صحنه 
به سماع خواهیم رفت 

مینا هوشمند 

solitude
By :pamela-chng

http://www.4shared.com/get/fofoW7R_/pamela-chng-solitude-by-dirk.html#isStart=true


رگ ها و آواها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۲ ، ۱۶:۳۱
بانو هوشمند


ذهنم گیر کرده است روی یک دکمه پیانو
و مدام یک نت
که شبیه هیچ نتی نیست
تکرار میشود

حس ماهی را دارم که در آب در حال خفه شدن است
نمی داند بماند یا بیرون بپرد از این تنگ 

زمان ، آخرین دانه شن است
که بر می گردد تا به انبوه ثانیه های گذشته بپیوندد

من می آویزم به شانه های تو 
قد می کشم
تا چیزی را از انتهای چشمانت بخوانم
کلمه ای شاید
که شبیه هیچ کلمه دیگری نیست

از انتهای سیاهی به نور واصل می گردم
زاده میشوم 
با رنج
من مادر جنینی خود هستم
می زایم و زاده میشوم

در فال من
یک جفت چشم روشن 
آن آخرین دانه زمان را ربود
و من تا انتهای سرنوشت نا نوشته ام
در طلسم جاودانه عشق تو
خواهم زیست

و هر بوسه ات من را عمیق تر
به افسانه ابدی این طلسم خواهد کشاند

مینا هوشمند


طلسم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۲ ، ۱۶:۲۹
بانو هوشمند