تکه چسبانی های یک بانوی قلم به دست

آنچه می بینم و می اندیشم و توان گفتنش را ندارم...

تکه چسبانی های یک بانوی قلم به دست

آنچه می بینم و می اندیشم و توان گفتنش را ندارم...

۳۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

من عاشقانه دوستش داشتم،

و او عاقلانه طَردم کرد...
منطق او،
حتی از حماقت من، احمقانه‌تر بود!

احمد شاملو
آیدا در آینه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۵۰
بانو هوشمند

به سکوت دلبسته شده ام ...

به چراغ روی میز ...
به کتاب های نخوانده و خوانده...!
به زندگی که نیست...!
به روزنامه هایی که یاد گرفته ام ... نخوانم...!
......به فیلم هایی که حتی تابلوی تبلیغاتی شان مشمئز کننده است ...!
به خانه های عبوس! که روز به روز قد بلند می کنند ...
به تلویزیونی که روشنش نمی کنم ...!
به پچ پچ های پنهانی که می دانم درباره کیست ...!
به سفرهایی که در خیال کردم ! ...
به زنانی که گویی در مراسمی آئینی خریدهای تزیینی می کنند ...!
به تو که هر روز با داستانی از خود به سراغم می آیی ....
به کامپیوتری که طاقت حرفهای ام را ندارد و به ناچار خاموشش می کنم ...
به شب هایی که با قرص به خواب می روم ...
به نیمه شب هایی که با درد از خواب می پرم ...
به ترافیکی که باید هر روز از آن گذشت تا به هیچ جا نرسی...!
باور کن ... دیگر هیچ پنجره ای مرا اسیر خود نمی کن

مینا هوشمند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۱۳
بانو هوشمند

آدم ها
فراموش نمی‌کنند؛
فقط
دیگر ساکت می‌شوند
همین...
.
.
.

سکوت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۰۹
بانو هوشمند

 

هرگز شادی آدمها را از میزان خنده هایشان نسنجید


هرگز تنهایی آدمها را از تعداد دوستانشان قضاوت نکنید

هرگز تحمل آدمها را از میزان ایستادگی شان تخمین نزنید

هرگز

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۰۶
بانو هوشمند


در چشمانم
گنجشک های کوچکی آشیان گسترده اند.
هر روز هیاهوی ریز حنجره هاشان
می پیچد بر نهال پیکرم.

مردمک های لرزانم
قلب کوچکی را می مانند که از هراس نبودنت
بی وقفه می کوبند بر سینه سپید دیدگانم.

دست دراز می کنی
و مرا در گودی انگشتانت جای می دهی
وادی ایمن.

هستی را زیر بالهایم دارم
وقتی به ادراک ریشه های تو برسم....


مینا هوشمند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۰۲
بانو هوشمند

ابرهای این آسمان گویی هیچ گاه به این غمگینی نبوده اند

من واژه هایم را گم کرده ام
در طولانی ترین مسیر سرخ دور افتاده ترین هزار گنجشکان این شهر
دست هایم را به دور بغض هایم می فشارم
و می روم...
موهایم تا همیشه داغدار نوازش مهربان انگشتانت می مانند
و من در عذاب دردناک ترین دروغم
چکمه های تنهایی ام را به این خاک غریب آلوده می کنم.
بهای تحربه هایم
صدای آرام توست ... "آرام باش".

همه چیز پیچیده است 
و من این روزها می فهمم چرا" Its complicated" انقدر زجر آور است.
"به مادرم گفتم : " دیگر تمام شد "

گفتم :" همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد

باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم "

باید برای روزنا مه ها تسلیتی بفرستم.
قلبم را در یکی از خانه های ساده تهران
لا به لای کتاب ها و آن تسبیح ها جا می گذارم

و با هوای بوی تو
زندگی را ادامه می دهم.
و سنگینی بار دوری از بوی شیرینت را
تا گم شدن دوباره در آن طپش های پر معنا
صبوری می کنم!

روزی باد ما را با خود خواهد برد......!
و من در باد گیسوانم را شانه خواهم زد
و محو تماشای مهارت آن انگشتان کشیده خواهم شد
وقتی دوباره در باغچه خانه مان
بنفشه بکاری
در بهاری که 
بعد از این زمستان ها
در انتظار 
رویش دوباره عشق است.
ای یار ، ای یگانه ترین یار
چه مهربان بودی ، 
ای یگانه ترین یار.....

مینا هوشمند
با اشاره هایی به شعر  فروغ فرخ زادسفر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۵۳
بانو هوشمند

 

راست است که صاحبان دل های حساس نمی میرند...
بی هنگام ناپدید میشوند!


احمد شاملو

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۳۴
بانو هوشمند

 


مگر چه میشود سادگی یک دوست داشتن را به رخِ همه کشید ؟

مگر چه می شود ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۱۲
بانو هوشمند


کسی را می شناسم که بانویی داشته، بانویی دارد
که این روزها بانو دور است
و دوست من بی تاب

با داستان دوستم و بانوی او کاری ندارم
مهم این است که هنوز مرد هایی در دنیا هستند
که بانویی دارند.
بانویی که حتی خاطرش را با این عروسک های مو رنگ کرده و لاک زده و عشوه گر عوض نمی کنند

و من دلم می گیرد هر بار داستان دوستم و بانویش را مرور می کنم......

بانوی او یک دختر معمولی بود مثل همه دختر ها
او هم پسری بود مثل همه پسر ها 
پس چه میشود وقتی بانوی او بانو می شود
بانو می ماند
حتی با فرسنگ ها فاصله؟

خواستم بگویم هنوز هم به عشق بی مکان و بی زمان ایمان دارم
خواستم بگویم تاب گندمی گیسویم را به هیچ شکن زلفی مفروش
تا بانوی تو بمانم......

ایمان آورده ام به صدای قلبت وقتی سر بر عریان سینه ات داشتم
ایمان بیاور به چشمهایم که انعکاس تو جهان در آن است

بیا به هم ایمان بیاوریم
معبود هم باشیم
زیر دست های نوازشگر خدا
دو معبود هم می توانند دنیایی نو بسازند.....
نترس
عدالت پروردگار نمی گذارد جهانی که دو معبود می سازندش
هم شور باشد و هم بی نمک.
تعادل
قانون عشق ماست


مینا هوشمندمعبود من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۱۰
بانو هوشمند

 

من همیشه آدم یکهو تمام شدن بوده‌ام؛ همیشه، همه جا. در اوج هر کاری، هر رابطه‌ای و هر حالی، کات شده‌ام. در بهترین حال، ناگهان فرو می‌روم توی بدترین حال ممکن. و وقتی حالم خوش نیست، ناگهان بی دلیل حالم خوب می‌شود. رابطه‌هایم ناگهان در اوج با دلیل و بی دلیل به فنا می‌رود. وقتی در بهترین وضعیت برای کار کردن قرار دارم، دلزده می‌شوم و کار را ترک می‌کنم.

من به صورت بی اراده و ناخودآگاهی ناگهانی هستم. ناگها
نی بودن، غم‌انگیز است. نصفه نیمه می‌مانی، نصفه نیمه زندگی می‌کنی. همه چیز در دنیای من نصفه نیمه است؛ لذت‌هایم، غصه‌هایم، آرزوهایم، موفقیت‌هایم و حتی شکست‌هایم.
آدم برای اینکه بتواند از نو شروع کند باید به آخر خط برسد. تمام شود. تمام کند. برود بایستد سر خط و شروع کند به زندگی. من آخر ِ خط نداشتم هیچ‌وقت. برای همین درونم پر از رشته‌های طول و دراز رابطه‌ها و فکرها و اندوه‌ها و آرزوها و دلگیری‌هاست. یک جوری ژولیده شده‌اند، گره خورده‌اند که نمی‌دانم سر رشته کجاست، که نمی‌دانم از کجا پیچیده به زندگی‌ام. همه این نصفه نیمه‌ها، شده همان خوره‌ای که صادق خانِ هدایت می‌گفت. شده خوره و دارد مرا آرام آرام می‌جود، اما تمام نمی‌کند.

دوستم توهم
(بد جور حال دل می نویسد این دوست ما ، توهم ما)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۰۵
بانو هوشمند