تکه چسبانی های یک بانوی قلم به دست

آنچه می بینم و می اندیشم و توان گفتنش را ندارم...

تکه چسبانی های یک بانوی قلم به دست

آنچه می بینم و می اندیشم و توان گفتنش را ندارم...

سعی می کنم بعضی چیزها را بفهمم

بعضی چیزها را نادیده بگیرم

و خیلی از چیزها را فراموش کنم

سیمون دوبوار در کتاب خاطراتش تعریف می کند که با ژان پل سارتر از کنار رودخانه سن عبور می کرد و در حالی که آرنج هایشان را به نرده های پل روی رودخانه تکیه داده بودند ، ناگهان سیمون دوبوار می پرسد: نمی دانم چرا نباید همین الان خودمان را در آب بیندازیم؟

و ژان پل سارتر،آن انسان پر فلسفه و منطق گریه می کند.

یکی از آن چیزهایی که این روزها خوب آن را فهمیده ام همین سوال است که مدام توی مغزم جابه جا می شود

همیشه یک امیدواری مرا نجات داده است

یک امیدواری آنی

یک امیدواری آنی مرا از این که سقوط کنم یا خودم را از یک بلندی پایین بیندازم یا حتی بخواهم ذره ای بدون پشیمانی، بی خیال باشم,همیشه این امیدواری آنی مسخره مرا از خیلی چیزها دور کرده است

امیدواری به روزهایی که حتی به آمدنشان امیدی ندارم و حتی نمیدام اگر بیایند با تمام انتظاری که برایشان کشیده ام آیا از آنها لذت خواهم برد یا نه.

اعتراف می کنم هیچوقت آدم سکون نبوده ام اما این روزها دلم سکون می خواهد

دلم می خواهد دیگر از عمد هم که شده به آن امیدواری کوچک فکر نکنم

مدام با خودم میگویم این سگ دو زدن های ابدی که تمامی ندارند و فقط روزها را از من می گیرند شده قسمتی از زندگی که هیچوقت برای خود متصور نمیشدم اما حالا انگار باید تن داد.

هرچه جلوتر می روی می یابی معنای خیلی چیزها عوض شده است

دیگر دوست داشتن مهم نیست

ارزش نیست

خوب زندگی کردن یک معنای نسبی شده که برای هرکسی به میزان روزهای عمرش متفاوت است

دیگر هیچ چیز معیار نیست

هیچ چیز ، معیار هیچ چیز نیست.

بدترین نوع دلتنگی ، دلتنگی آدم برای خودش است. وقتی دلت برای چیزی که بودی یا چیزی که قرار بود بشوی تنگ میشود و این دلتنگی حتی از دلتنگی عصر های منحوس جمعه هم بدتر است.

چطور میخواهم دلم باحضور کسی خوش شود وقتی حتی دلم با خودم خوش نیست.

من دلم میخواهد واقعا خودم را در این رودخانه بیندازم و راحت شوم

نه از سر افسردگی یا نا امیدی یا هر چیز دیگری، یا شاید هم به خاطر مجموعه ای از همین ها

دلم می خواهد داستانی که می دانم هیچ جای آن پایان خوشی ندارد تمام شود

زندگی کردن حتی وقتی یک کار خوب داری، درس خوانده ای، خانواده ات اطرافت هستند و یک دنیا هدف بزرگ و شگفت انگیز داری هم می تواند غم انگیز باشد.

وقتی بدانی هیچ چیزی ته اش نیست

و این را به یقین دریافته باشی

دیگر زندگی کردن بی معناست...

حتی نمی خواهم خود را درون رودخانه سن بیندازم، یا هر رودخانه دیگری

فقط میخواهم دیگر نباشم

فقط همین...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۳۳
بانو هوشمند

علی ضیا و وصف حالی از غم:

غم احتمالن از یک روز بارانی شروع شده
که مردی دلش گرفته بوده و کسی نبوده با او حرف بزند
غم احتمالن اختراع مردهاست وقتی که کنار بالکن نشسته
سیگار هم نمیکشد چای داغ در دستش سرد میشود و حتمن روز بارانی بوده
غم احتمالن از همین جایی که من ایستاده ام شروع شده
همین جایی که مینشینم
همین جایی که بلند می شوم
همین جایی که فکر می کنم
غم میانه ی دلم زبانه می کشد اما امیدوارم به نبود غم
خودم را دارم برای غمگین ترین روزهایم اماده میکنم
خودم را دارم برای سخت ترین روزهایم اماده میکنم و فکر میکنم هنوز سخت ترین روزهای زندگی من نیامده
فکر میکنم هنوز دشواری و غم میانه ی روزگار من کامل نشده است
دارم خودم را اماده میکنم برای سخت ترین روزهای که بعد از ان دیگر غمگین نباشم
دلتنگم
دلتنگ و غمگین
روبه روی اینه می ایستم و هرروز به خودم میگویم
امروز روز فوق العاده ایست
و از فوق العادگی ان روز باز غم در دلم زبانه میکشد
دلتنگم
دلتنگم و غمگین که امسال میگذرد اما اورده اش برای من
دست هایست که بیشتر گره می شوند
حرف هایست که بیشتر خورده می شوند
قلبیست که ازردگی اش از زخم های کاری گذشته است
و خودم که در نقطه ی کشف غم ایستاده ام
دلتنگم و غمگین
و این حرف ها را برای ترحم دیگران نمی گویم
این حرف ها را میگویم که غم قلبم
غم دلم
غم چشم هایم
غم اینجایی که من هستم کمتر شود

....



و این حرف ها را برای ترحم دیگران نمی گویم
این حرف ها را میگویم که غم قلبم
غم دلم
غم چشم هایم
غم اینجایی که من هستم کمتر شود

اما کمترنمی شود

سنگینی اش روی دلم ابدیست

فقط هر بار بی حس تر می شوم...

کرخ می شوم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۰۳
بانو هوشمند

نقل این حرفها نیست که بی تو می میرم، می گذرد

زمان که خودش را از تک و تا نمی اندازد، ساعت، از تیک تاک...

فقط من با تو مهربان ترم!

با تو، با خودم مهربان ترم...به خود نزدیک تر

با تو بیشتر به خودم می رسم....همین

تمام فکر من این روز ها شده ، منی که از تو خالی ام

حس ات می کنم نزدیک و نه خیلی نزدیک

در فاصله چند تنفس در یک فضای بسته کسالت بار

اما به قدر قاره ای از من دوری

به قدر قاره ای که خانه رویاهات است و سرزمینی که ما را به یکدیگر نسبت می دهد

و من می دانم

هرگز ، هیچوقت با تو از هیچ کوچه ای عبور نخواهم کرد

خاطره ای جا نخواهم گذاشت

تمام زندگی ما خلاصه می شود در یک لذت، یک درد وپوچی ناتمام

پر شده ام گویی

از حجمی که ازآن من نیست

فاجعه آن روز رخ داد

که تمام من پر شد از حجم حضور تو و پوچی من آغاز شد

من فقط می دانم

تنهایی که از حد گذشت

دیگر تمام آدم های دنیا هم که ترک ات کنند مهم نیست!


مینا هوشمند

93/11/18

عادت ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۱۳
بانو هوشمند


چند وقتی ست دست و دلم به نوشتن نمی رود
دلم نوشتن می خواهد
نه
دلم پریدن می خواهد...
یک زمان هایی آدم دلش عشق می خواهد
عشق بی حد و مرز
عشق داغ
شاید هم همان زمانها آدم دلش می خواهد لمس شود و چون دستش به انگور نمی رسد پیف پیف می کند و می گوید " دلم عشق می خواهد"
یعنی فرق بین عشق و سکس را نمی فهمم؟
تفاوت حس های این دو را تشخیص نمی دهم؟
آن هم به این سن و سال؟
چرا می فهمم
می فهمم چیزی کم دارم
چیزی نیست
چیزی کم است
وقتی تمام حجم وجودت پر شده
وقتی ارسال کننده هستی و دریافت کننده نیستی
وقتی انتخاب کرده ای که "بی دریغ" عشق بورزی و "بی دریغ" بار دارد، مسئولیت دارد ، رنج دارد ،وصال ندارد اما تا دلت بخواهد فراغ دارد
"بی دریغ" درد دارد
خنده تلخ دارد
توجیه دارد، و هی بیشتر می شود چون روزگار هر روز نمود تازه تری از "بی دریغ عشق ورزیدن" را می کوباند توی صورتت و تازه در چشم همه فقط ادعایی، ادعا
دلم پریدن می خواهد
دلم چهاردیواری ساکتی با یک نور ملایم می خواهد
دلم دلخوشی های کوچک بی دلهره می خواهد
دلم تعهدی می خواهد که در هیچ زوجیتی پیدا نمی شود،آری دلم از آن تعهد های نا نوشته میخواهد
به قول دوستی: یک "وفاداری عاشقانه" ناب
وقتی تمام لحظه های جاری ات سرشار باشد از "او" و آینده نادیده و نا خوانده ات را بی "او" نمیبینی اما در هیچ جایی سهمی از "او" نداشته باشی و "او" بخواهد با یک فاصله تعیین شده همیشه "او"ی تو بماند و تو بخواهی که لعنت بگیرد سراسر این فاصله های را 
و آخ...
قلبم
چرا این بغض لعنتی می فشارد گلوی فریادهایم را، هر روز، سخت تر..؟
بیا با من برقص
ای "او"ی همیشه "او"
ای واژه بسیار ، ای شادی ناب
بیا با من برقص
رقصی که سالها بی توقف ادامه داشته باشد
بیا شریک این رقص بمان
این رقص که زندگیست
این رقص که مرگ ندارد،پایان ندارد
و هرروز
هر روز
اندامهای ما را که با زمان شکل تازه ای گرفته اند ، با خاص ترین ملودی دنیا، به جاودانگی می کشاند
بیا با من این زندگی را برقص
پایم را لگد کن
شمارش را از یاد میبرم 
فقط من و تو خطاها و کاستی هایمان را میبینیم و می دانیم
و در پایان
باور کن
پیروز این رقص
ماییم که خطا می کنیم و می بخشیم و فراموش می کنیم و برابر "بی دریغ" عشق می ورزیم،برابر کاملا برابر
اما تو "برابر" را نمی دانی
و من همیشه فرستنده ام و گیرنده نخواهم بود...

مینا هوشمند
4/5/2014
برابر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۴۹
بانو هوشمند

چی شده که این مطلب رو می نویسم؟

خوب مسلما اتفاق های زیادی افتاده، اتفاقاتی که شاید هیچوقت نشه برای کسی در موردشون صحبت کرد، تعریف کرد، از کسی در مورد حل کردنشون نظر خواست. و تمام این اتفاق خانمی که من باشم رو به سمت استقلال خواهی بیش از حدی سوق داده که گاه بسیار جذاب و گاه بسیار سخت است

استقلال خواهی همراه با روحیه جنگجویی و هر وقت عادت زیاد جنگیدن داشته باشی ، جنگجو بودن جزء خصوصیات درونیت میشه

همیشه آماده به رزم هستی و هر واقعه ای رو جنگ میبینی. جنگ های کوچک و جنگ های بزرگ

و این باعث میشه این کشور جنگ زده درون هرگز آماده پذیرش صلح نباشه، نه این که صلح طلب نباشه ، نه، باور صلح براش ممکن نیست.

این که میشه ، گاهی بعد از شش ماه ، یک سال تلاطم برای یک هفته، یا حتی یک روز فارغ بود و آرامو اگه دست بده چنین روزی، تمام مدت قلبت در حال کوبیدنه،  انگار که بر طبل بکوبن و تو رو فرا بخونن به رزمی دیگر.

اگه روزی باشه که در آرامش بگذره ، کسل و خموده هستم

دنیا بر وفق مرادم نیست

حس می کنم از تکاپو و هدف و تلاش دور شدم. بقیه اسمم رو می ذارن خانم فعال و من اسمم رو میذارم خانم جنگجو در حال آماده باش.

فکر کنم قطعا این روحیه رو از مادرم به ارث بردم

مادر من زن باهوشیه

دل رحم بودن گاه باعث میشه هوش سرشارش به چشم نیاد و بقیه به عنوان پله ای برای موفقیت هاشون بهش نگاه کنن ، اما هرگز نمی تونن تصور کنن که همون موقع مادرم در حال فرصت دادن به اونهاست.

مادر من از جمله آدمهای باهوشیه که اشتباه هم می کنه و اشتباهاتشو میپذیره و تکرارشون نمیکنه

بسیار مقید به اخلاق و بسیار تلاشگر و بسیار جنگجو

اصولا زنهای جنگجو در کشور ما دوتا سرنوشت بیشتر ندارن:

یا همسر یک مرد زورگو و خودخواه میشن تا بقیه جنگ آوری هاشون صرف سروکله زدن با اون مرد و سرکوب شدن همیشه باشه و جنگ ابدیشون 

همواره ثابت کردن خودشون و استعدادهاشون به یک موجود خودخواه و خودپسند باشه

یا به عنوان یک عنصر عصیانگر مجبور به پذیرفتن انواع برچسب های ناروا بر پیکره وجودی خودشون میشن.

مادر من از دسته اول

و من، از دسته دوم

کی این جنگ تمام خواهد شد؟

واقعا نمی دونم

شاید هم هیچ وقت قصد تمام کردنش رو نداشته باشم

چرا که دنیا برای من بسیار شگفت انگیز است و برای صاحب شگفتی بودن باید جنگید، باید تکنیک های یک جنگ را بلد بود، باید دست حریف را بتوانی بخوانی وگرنه فاتحه ات خوانده است.

نه اینکه تمام جنگ ها خلاصه شوند در سروکله زدن با مردم، نه، که البته این هم یک وجه جنگ است و اتفاقا وجه مهمی هم هست اما همه آن نیست

باید بتوانی سیاستمدار باشی و در عین حال یک بازیگر، لطافت زنانه داشته باشی و در همان حال در نقش های مردانه قد علم کنی ، باید بتوانی خیلی جاهها بغضت را قورت بدی و تبدیلش کنی به فریاد چون هیچ جنگجویی در ملا عام گریه نمی کند

باید بتوانی همه را دوست داشته باشی و در همان لحظه از همه حذر کنی

باید بتوانی به اندازه تمام مردم، تمام شغل ها،، تمام منسب ها تجربه داشته باشی و در عین حال از جاده علایقت نیز به بیراهه نروی

باید بتوانی یک جامعه باشی

یک رهبر باشی

اما همان موقع، تنها، یک زن باشی

یک زن

با تمام محدودیت ها 

با تمام آزارها

با تمام خواهش ها

با تمام آنچه که این کره خاکی از تو می خواهد و از تو می سازد

باید باتوان ، تنها ، یک زن بود

تنها

یک زن

که شروع است و پایان !

مینا هوشمند


یک زن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۲ ، ۲۱:۰۵
بانو هوشمند

من تنها نیستم

در فاصله رقص خورشید پشت پلک هایم
جهان را در طیف بی امانی از قرمزها می بینم

موسیقی شگرف دستی که می نوازد
و پنهان است

بازی ظریف انگشتان باد
روی پوست عریان

تارهای روشن و هزار رنگ گیسوانم
جزر و مد پر ترنم اندامم
در دریایی که خلاصه شده 
توی یک صدف
و من می شنومش

من تنها نیستم
دستانم را دور شانه ها حلقه می کنم
خود را عاشقانه می جویم
آوا به آوا
با نفس هایت
که گاه دوراند و گاه بسیار نزدیک
کولی وار می رقصم

واژه هایم ،رنگ می شوند 
نقش می گیرند روی سپیدی ابری
که تصویر کمیاب چشم های تو را
از دوردست ها 
برایم 
به هدیه آورده اند.

من تنهایی ام را
یک شب
زیر ذات الکرسی و دب اکبر آن آسمان بی انتها
لا به لای سبز آبی موجها
رها کردم
و موبد شدم
به نگاهت
که در دوردست ها
دنیا را
اندازه دو صندلی
برای ما
تصور کرده بود.

من تنها نیستم
من خود را
به موسیقی دنیای تو بخشیده ام
و به سالهایی می اندیشم
که شانه به شانه
روی این صحنه 
به سماع خواهیم رفت 

مینا هوشمند 

solitude
By :pamela-chng

http://www.4shared.com/get/fofoW7R_/pamela-chng-solitude-by-dirk.html#isStart=true


رگ ها و آواها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۲ ، ۱۶:۳۱
بانو هوشمند


ذهنم گیر کرده است روی یک دکمه پیانو
و مدام یک نت
که شبیه هیچ نتی نیست
تکرار میشود

حس ماهی را دارم که در آب در حال خفه شدن است
نمی داند بماند یا بیرون بپرد از این تنگ 

زمان ، آخرین دانه شن است
که بر می گردد تا به انبوه ثانیه های گذشته بپیوندد

من می آویزم به شانه های تو 
قد می کشم
تا چیزی را از انتهای چشمانت بخوانم
کلمه ای شاید
که شبیه هیچ کلمه دیگری نیست

از انتهای سیاهی به نور واصل می گردم
زاده میشوم 
با رنج
من مادر جنینی خود هستم
می زایم و زاده میشوم

در فال من
یک جفت چشم روشن 
آن آخرین دانه زمان را ربود
و من تا انتهای سرنوشت نا نوشته ام
در طلسم جاودانه عشق تو
خواهم زیست

و هر بوسه ات من را عمیق تر
به افسانه ابدی این طلسم خواهد کشاند

مینا هوشمند


طلسم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۲ ، ۱۶:۲۹
بانو هوشمند


عشق من
در آشوب صداها
تو قطعه ناب یک سمفونی هستی
لب بر لب ات
نت می خوانم
گیسوانم آرشه مواج بی قراری بر عریان سینه ات
پرده میگیری از انحنای اندامم
زخمه می زنم
هوس آلود
پر نیاز
تو مرا می نوازی یا من تو را !؟
تو مرا نگاشته ای یا من تو را !؟
ای ملاحت بی نظیر
سر به مستی کدام شراب اینگونه سپرده ام
که رخوت شیرینش را پایان نیست؟
در اوج تو
می تابم، بی تابم
با حریری سپید
که در هر گام نگاهت
فرشته وار
در یک جام
به آتش می کشانمش....

مینا هوشمند

صدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۲ ، ۱۰:۵۷
بانو هوشمند


تمام روزهایی که بی تو می گذرند
دیگر، هرگز، دوباره به من باز نخواهند گشت
کدر اما پر امید.
روزهایی که باید در آن مانند تمام آدم ها زیست
با همین خنده ها، غم ها، رنج ها، عادت ها
و شگفتی بی نهایتی که در روح زندگیست.

تمام عصر های پاییزی
که برای تو ،با یک دلتنگی عمیق به شب می رسند
و برای من با دستهایی که هرگز، بی تو ،گرم نخواهند شد.

می شد جای این فاصله ها
عصر های پاییزی عزیزمان
با پلیور های هم رنگ
یک پروانه زرشکی روی موهای من
برگ ها
آواها
نورهای رو به افول
عطر کهن دارچین
و چشم های تو که می خندند، بگذرد.

و من ،گاه بسیار محتاج عبور ساده زندگی ام
محتاج یک اتاق
سراسیمه از طرح تو، طرح من
جامه های سرگردان از آمیختن بوی ما
لیوان های بلور خوشبخت
کاغذ ها
شعر ها
بوسه ها...

من مانند هر زن سی ساله ای
بالاتر از تمام رویاهایم
نیرومند تر از هرچه مرا از این دنیا دور می کند
عارفانه تر از سلوکانه مسیرم
با عشق تو، دلبسته کنون زندگی ام.

مردی که تویی، و زنی که منم
و دنیا 
که بدون ما بی شک ناقص است.

بیهوده اند روزهایی که در نهایت استواری ، بی تو به پایان می رسند
و من هنوز به سبزی فردا خوشبینم
به معجزه اولین باران
که بوی دیرینگی عشق می دهد
و بوی دستهای تو را ،وقتی که از التهاب آغوش من بی تاب می شدند.

با تو خواهم رقصید
یک عمر ، با تو خواهم رقصید
با هم شمارش خواهیم کرد
هر قدم را
و صحنه مسحور برق چشمان ما خواهد شد.
وقتی که در هر انتها
تو ،دوباره آغازی
وقتی که تمام روزها را پی تو گشته ام
هم شب، هم فانوس.

با تو ادامه می دهم
روزهایی که شاید لابه لای کتابهایمان و بوی گس قهوه آغاز شوند
یا یک هوای گرفته و ثانیه هایی که بسته شده اند به زمان.
و می گذرند به آرامی یک ابر
لابه لابی دکمه هایی که خواهم دوخت
و آواز بی حوصلگی ات.

اما ادامه می دهم
عاشقانه
یا 
هولناک
با تو ادامه می دهم.

و تمام شعر های من
به تلفظ نام تو که می رسند
سجده می کنند
ای عشق
ای مرد
ای سادگی.....

مینا هوشمند

به همین سادگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۲ ، ۱۸:۴۶
بانو هوشمند


واکنش سوختن چیست :
واکنشی که در آن یک ماده به سرعت و شدت با اکسیژن ترکیب می شود و طی آن علاوه بر پدید آمدن ترکیبات اکسیژن دار، مقدار بسیار زیادی انرژی به صورت نور و گرما نیز آزاد می گردد...

ببین چطور با نفست به هم آمیخته شده ام
که دنیا را تاب این همه غوغای عاشقانه ام نیست...

می نوازی ام
تنها نتی که از اسارت انگشت های کشیده ات
و آن خطوط موازی
نمی هراسد...

مرا عاشقانه تر بنواز
به حجم سینه ات
به تمامی بخوان...

من جا مانده ام 
لا به لای هر آنچه سهمی از تو دارد
در این دنیا...

"شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟"

مینا هوشمند


سوختن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۲:۰۷
بانو هوشمند