تکه چسبانی های یک بانوی قلم به دست

آنچه می بینم و می اندیشم و توان گفتنش را ندارم...

تکه چسبانی های یک بانوی قلم به دست

آنچه می بینم و می اندیشم و توان گفتنش را ندارم...

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است


عشق من
در آشوب صداها
تو قطعه ناب یک سمفونی هستی
لب بر لب ات
نت می خوانم
گیسوانم آرشه مواج بی قراری بر عریان سینه ات
پرده میگیری از انحنای اندامم
زخمه می زنم
هوس آلود
پر نیاز
تو مرا می نوازی یا من تو را !؟
تو مرا نگاشته ای یا من تو را !؟
ای ملاحت بی نظیر
سر به مستی کدام شراب اینگونه سپرده ام
که رخوت شیرینش را پایان نیست؟
در اوج تو
می تابم، بی تابم
با حریری سپید
که در هر گام نگاهت
فرشته وار
در یک جام
به آتش می کشانمش....

مینا هوشمند

صدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۲ ، ۱۰:۵۷
بانو هوشمند


تمام روزهایی که بی تو می گذرند
دیگر، هرگز، دوباره به من باز نخواهند گشت
کدر اما پر امید.
روزهایی که باید در آن مانند تمام آدم ها زیست
با همین خنده ها، غم ها، رنج ها، عادت ها
و شگفتی بی نهایتی که در روح زندگیست.

تمام عصر های پاییزی
که برای تو ،با یک دلتنگی عمیق به شب می رسند
و برای من با دستهایی که هرگز، بی تو ،گرم نخواهند شد.

می شد جای این فاصله ها
عصر های پاییزی عزیزمان
با پلیور های هم رنگ
یک پروانه زرشکی روی موهای من
برگ ها
آواها
نورهای رو به افول
عطر کهن دارچین
و چشم های تو که می خندند، بگذرد.

و من ،گاه بسیار محتاج عبور ساده زندگی ام
محتاج یک اتاق
سراسیمه از طرح تو، طرح من
جامه های سرگردان از آمیختن بوی ما
لیوان های بلور خوشبخت
کاغذ ها
شعر ها
بوسه ها...

من مانند هر زن سی ساله ای
بالاتر از تمام رویاهایم
نیرومند تر از هرچه مرا از این دنیا دور می کند
عارفانه تر از سلوکانه مسیرم
با عشق تو، دلبسته کنون زندگی ام.

مردی که تویی، و زنی که منم
و دنیا 
که بدون ما بی شک ناقص است.

بیهوده اند روزهایی که در نهایت استواری ، بی تو به پایان می رسند
و من هنوز به سبزی فردا خوشبینم
به معجزه اولین باران
که بوی دیرینگی عشق می دهد
و بوی دستهای تو را ،وقتی که از التهاب آغوش من بی تاب می شدند.

با تو خواهم رقصید
یک عمر ، با تو خواهم رقصید
با هم شمارش خواهیم کرد
هر قدم را
و صحنه مسحور برق چشمان ما خواهد شد.
وقتی که در هر انتها
تو ،دوباره آغازی
وقتی که تمام روزها را پی تو گشته ام
هم شب، هم فانوس.

با تو ادامه می دهم
روزهایی که شاید لابه لای کتابهایمان و بوی گس قهوه آغاز شوند
یا یک هوای گرفته و ثانیه هایی که بسته شده اند به زمان.
و می گذرند به آرامی یک ابر
لابه لابی دکمه هایی که خواهم دوخت
و آواز بی حوصلگی ات.

اما ادامه می دهم
عاشقانه
یا 
هولناک
با تو ادامه می دهم.

و تمام شعر های من
به تلفظ نام تو که می رسند
سجده می کنند
ای عشق
ای مرد
ای سادگی.....

مینا هوشمند

به همین سادگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۲ ، ۱۸:۴۶
بانو هوشمند


واکنش سوختن چیست :
واکنشی که در آن یک ماده به سرعت و شدت با اکسیژن ترکیب می شود و طی آن علاوه بر پدید آمدن ترکیبات اکسیژن دار، مقدار بسیار زیادی انرژی به صورت نور و گرما نیز آزاد می گردد...

ببین چطور با نفست به هم آمیخته شده ام
که دنیا را تاب این همه غوغای عاشقانه ام نیست...

می نوازی ام
تنها نتی که از اسارت انگشت های کشیده ات
و آن خطوط موازی
نمی هراسد...

مرا عاشقانه تر بنواز
به حجم سینه ات
به تمامی بخوان...

من جا مانده ام 
لا به لای هر آنچه سهمی از تو دارد
در این دنیا...

"شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟"

مینا هوشمند


سوختن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۲:۰۷
بانو هوشمند


به عشقم که در من می زید:



در کافه ای نشسته ایم
در فاصله دو فنجان پر از زندگی
و بوی تلخ قهوه های شیرین شده مان را فرو می بریم 
چشم هام تاب فراری مردمک هات را ندارند
و لب هام از لبخند هات ,با شرم می گریزند
اما دستهات ناگهان دستهایم را می ربایند
و چیزی شراب گونه
از انگشتانم در تارتار موهایم رها می شود.
فصل ماه امده است
و من از کوچ ها چقدر اموخته ام.
در باغچه هایی که پر است از پوکه های بلوط
و خانه هایی که گل های صورتی پروارشان کرده است
من پناه می اورم به زمان,با تو
و دانه دانه گندمی موهایم را در دشت ملتهب سینه ات می کارم
تا در غروبی,وقتی که باد وحشی,بر اندام های ازادمان بوسه میزند
عشق را از چشم هایت درو کنم.
تا دوباره در تو بیاسایم,چقدر باید در این دقایق سفر کنم?
به پلک بستنی,در اغوشت
به پلک گشودنی,اه نبودنت.
خورشید هم مهربان بود با نارنج و ترنج
با فرشته ای که گناهی بالهایش را سوزاند
اما چیزی در انتهای نگاهت
جسارت بخشش را در او زنده کرد
خدایی که در من نفس می کشد
هرگز طعم لب هایت را از خاطر من نخواهد برد.
من ایستاده ام...
با بالهایی که جوانه زده اند
بر لبه پرتگاهی که هرگز در ان سقوط نخواهم مرد
چرا که نجات دهنده اینجاست! 
چرا که خدا هنوز در من نفس می کشد.
و درخت
در انتهای یک تصویر
و ما پشت به همه دنیا در انتهای سایه یک درخت
دنیا را خلاصه کرده ایم...

مینا هوشمند

معبود من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۰:۰۸
بانو هوشمند


دلخوشی این روزها

بروید سراغ کارهای نشدنی،تا بشود.تصمیم بگیرید بر برداشتن کارهای سنگین، تا بردارید.
«و لا یخشون احدا الّا اللَّه»
خب،زحمتهایش چه؟ رنجهایش چه؟ محرومیتهایش چه؟
جوابش این است که: «و کفی باللَّه حسیبا»؛
خدا را فراموش نکن، خدا حسابت را دارد.در میزان الهی،رنج تو،محرومیت تو، کفّ نفس تو،حرصی که خوردی،زحمتی که کشیدی، کاری که کردی، خون دلی که خوردی، دندانی که
روی جگر گذاشتی...
اینها هیچ وقت فراموش نمیشود...


برگرفته از پلاس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۰:۰۴
بانو هوشمند

برای هر دختری هیچ مردی به اندازه پدرش، مرد نیست
حتی اگر دیگر مثل همیشه دستهایش آنقدر قوی نباشد که حجم نحیف تو را عاشقانه در آغوش بگیرد
حتی اگر قامتش آنقدر استوار نباشد که در کنارش راه بروی و همه دنیا از او کوتاه قد تر و ضعیف تر به نظر برسند
حتی اگر دیگر جمعه ها با آهنگ "برخیزید" مخصوص خودش بیدارت نکند
و تمام روزهایی که مدرسه میرفتی با آهنگ صدای پایش که می آمد تا بیدارت کند، بیدار نشوی
اما او هنوز به تو امیدوار است
به دختری که در امنیت آغوش خود پرورانده است
دختری که پا به پای شعر خوانی هایش نشسته
پا به پای او کودکی اش را در دنیای شگفت انگیز کتاب ها و موسیقی ساخته
دختری که بابایش تنها مرد صبور و منطقی دنیایش بود
پدری که دخترش را بی نیاز پرورش داده
چقدر بد است که بزرگ می شویم و شاهد پیر شدن پدرهامان هستیم
وقتی که سالم و قوی و چاق هستند و یه عالم موهای مشکی روی سرشان دارند و تو عاشقشان میشوی
وقتی که موهایشان تار به تار سفید می شود اما هنوز با قدرت ،قهرمان باز کردن درب تمام شیشه های باز نشدنی دنیای تو هستند
و وقتی که نگران اند
نگران زیبایی تو
و پاکی ات
پارک هشت بهشت اصفهان و تمام درخت های جادویی اش شاهد بزرگ شدن من و بابایم هستند وقتی که جمعه ها صدای خنده کودکانه ام در پارک میپیچید و بابای من تنها بابایی بود که می توانست مرا جوری وقتی روی تاب نشسته ام هل بدهد، که به آسمان برسم و خورشید بغلم کند
بابای عزیزم
سالم برگرد
من هرجای دنیا که باشم، حتی اگر در خانه نباشم ، حضورت را نیازمندم
تو باشی دنیا خالی نیست
سالم برگرد
دوباره راه برو
تمام قوطی ها و شیشه های باز نشده دنیا ، مثل تمام دلتنگی های دخترت ، منتظر دستهای قوی تو هستند
سالم به خانه برگرد..


مینا هوشمند

من و بابا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۲ ، ۰۹:۵۷
بانو هوشمند
و
پاییز
فصل اول تمام بی قراری هات باشد

تمام بعد از ظهر های مرموزی که کنار زنده رود راه میرفتم و احساس می کردم که زمین، نه در بهار، که در پاییز است که نفس های عمیق می کشد 
و شروع می شود
و مرا شروع می کند
چشم بشوی و به دنبال خوشبخت ترین برگ جهان بگردی
که نم خورده از باران و هزار رنگ شده
و تمام کتاب های قطور کتابخانه ام که آرامگاه این برگ های پهناور می شدند.
دستهایی که بدون گرمی دستهای تو این پاییز هم به جیب هایم پناه خواهند برد
و زنده رودی که زنده نیست
و من ،که شهر ها در من زندگی می کنند ، نه من در آنها
این پاییز، ولی عصر باید جادویی باشد
عجیب است که شهر ها چهار فصل خودشان را دارند
انگار که از کشوری به کشور دیگر رفته ای.
دل اما ، همان دل است
چشم می بندم و قایم باشک  باد و شیطنت برگ های زبان گنجشک را می شنوم
آخ پیدایت کردم
پس تو اینجایی
برگ کوچولوی فراری...
چشم می بندم و تو را با یک لباس ارغوانی در گوشه کنارهای آن شهر حس می کنم
دستهایت که به جیب هایت پناه می برند
و شادی کودکانه ای که در چشم هایت موج می زند.
آخ ، پیدایت کردم
پس تو تمام این روزها اینجا بودی!
شاملو می شوم
ماهی های سینه ام را به تو می بخشم
"آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم "

مینا هوشمند
پاییز
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۲ ، ۰۹:۵۳
بانو هوشمند