معبود هم باشیم
کسی را می شناسم که بانویی داشته، بانویی دارد
که این روزها بانو دور است
و دوست من بی تاب
با داستان دوستم و بانوی او
کاری ندارم
مهم این است که هنوز مرد هایی
در دنیا هستند
که بانویی دارند.
بانویی که حتی خاطرش را با این
عروسک های مو رنگ کرده و لاک زده و عشوه گر عوض نمی کنند
و من دلم می گیرد هر بار
داستان دوستم و بانویش را مرور می کنم......
بانوی او یک دختر معمولی
بود مثل همه دختر ها
او هم پسری بود مثل همه پسر
ها
پس چه میشود وقتی بانوی او
بانو می شود
بانو می ماند
حتی با فرسنگ ها فاصله؟
خواستم بگویم هنوز هم به
عشق بی مکان و بی زمان ایمان دارم
خواستم بگویم تاب گندمی
گیسویم را به هیچ شکن زلفی مفروش
تا بانوی تو بمانم......
ایمان آورده ام به صدای
قلبت وقتی سر بر عریان سینه ات داشتم
ایمان بیاور به چشمهایم که
انعکاس تو جهان در آن است
بیا به هم ایمان بیاوریم
معبود هم باشیم
زیر دست های نوازشگر خدا
دو معبود هم می توانند
دنیایی نو بسازند.....
نترس
عدالت پروردگار نمی گذارد
جهانی که دو معبود می سازندش
هم شور باشد و هم بی نمک.
تعادل
قانون عشق ماست