تکه چسبانی های یک بانوی قلم به دست

آنچه می بینم و می اندیشم و توان گفتنش را ندارم...

تکه چسبانی های یک بانوی قلم به دست

آنچه می بینم و می اندیشم و توان گفتنش را ندارم...

سی سالگی عزیز

دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۲، ۰۲:۰۵ ب.ظ


سی ساله هم که شوم
سی و پنج ساله هم که شوم
پیر ِ پیر هم که شوم
آخرش دختربچه ای درونم هست که تمام شوقش دویدن است
وقت هایی که هیچ چیز جهان برایش منطقی نیست
و انگار تمام آدم ها زاییده شده اند که آزرده اش کنند
یادم نیست از چه وقت بی مکان شدم
بی آشیانه
از چه وقت فکر سکنی گزیدن مغزم را جوید
و ته مانده اش شد
خانه ای که از آنِ من نیست
و هروز غریبگی اش را از پنجره های قدی اش با آفتاب می پاشد بر اندامم.
جای خالی محبتی که می آید و می رود
جای خالی دست هایی که نیستند و از من گرفتیشان
و معلوم نیست ناز انگشنانت را کدام لطافتی هر شب بر لب هایش می گذارد.
سی ساله هم که شوم
روزهایی مثل امروز
دخترکم بهانه گیر است
و یک هفته بغض را می خواهد
یک آینه بگرید.
مادر
کاش هیچوقت مرا با کتابها آشنا نکرده بودی
انقدر که گم شده ام در پاکی داستانها
و روحم زخمی داستانهای واقعیست.
مادر
چقدر دلتنگ بوی بهشتی ات هستم
که هیچ نیرویی نمی توانست آن را از من باز پس گیرد
جز غرور و بازی تجربه.
تمام بچگی ام در سکوت گذشت
در سکوتی که ستایشش می کردم
حالا دلتنگ ذره ای از آنم
از آن سکوت پاک.
زندگی می شود کشمکش
به در و دیوار کوبیده شدن
برای اثبات حرفی که سالهاست کسی نمی فهمدش
و تو مجبوری میان این همه ادعای مکتوب و نامکتوب
پناه ببری به دست های یک عروسک
و چشم های تیله ای مهربانش
و فکر کنی که فهم یک عروسک می تواند از فهم فهیم ترین های پیرامونت بیشتر باشد
که در وقت عزلت
آنهایی نیست و او هست.
و من باز هم سکوت می کنم
سکوت
سکوت
سکوت
بگذار همه چیز در سکوتم دفن شود
چشم هایم
دست هایم
و پیشتر از آن
قلبم......

مینا هوشمند

سی سالگی


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۱۱
بانو هوشمند

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی