تکه چسبانی های یک بانوی قلم به دست

آنچه می بینم و می اندیشم و توان گفتنش را ندارم...

تکه چسبانی های یک بانوی قلم به دست

آنچه می بینم و می اندیشم و توان گفتنش را ندارم...

ارغوانم آنجاست...

يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۱۱ ب.ظ


یک وقتی تو را تا کردم و گذاشتم لای لباس‌هایم.یک مشت گل‌برگِ ارکیدهٔ ارغوانی هم ریختم به سر و رویت.می‌دانی که، من عاشقِ رنگِ ارغوانی‌ام!عاشقِ این‌که صدای تو از لای لباس‌ها بخورد به گل‌برگ‌ها و ارغوانی شود.خودش را بمالد به تن این گنجهٔ ماهونی و بوی چوب بگیرد. بعد بیاید نزدیک گوشم و زمزمه کند:« ارغوانم آنجاست ارغوانم تنهاست ارغوانم دارد می گرید»*از آن‌جا درآورمت که چه شود؟

 

* ه‍. الف. سایه


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۱۰
بانو هوشمند

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی